انجمن شعر و ادب الغدیر بهارستان |
نبرده رنج میسر نمی شود گنجی... شبی به شکوه بر او گفتم: این چه بیداد است؟ نگار! گاه اقلا بخواب می آید ملیح خنده زد و قله ای نشانم داد به کار کرده حساب و کتاب می آید نبرده رنج میسر نمی شود گنجی اگر سوال نمودی جواب می آید دلی که مدعی سوختن بود حاشا ز ناز دلبر خود بر عتاب می آید هنوز یک ره صد ساله پیش رو داری مگر به ظلمت شب آفتاب می آید؟ بسوز در پی مرهم مباش آنگه بین چه سان طبیب تو با آب و تاب می آید دلی که سوخت جهانی به انقلاب افتد مگر نه خلق به بوی کباب می آید بسوز ذره ی خاکسترت حواله ی ماست تراب شو! به برت بوتراب می آید اگر به «مشعل» دل با خلوص شعله زنی به دیدن تو بدون حجاب می آید. شعر از استاد قدرت چوپانی (مشعل) [ چهارشنبه 92/7/3 ] [ 11:56 صبح ] [ انجمن شعر و ادب الغدیر ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |